کد مطلب:225154 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

بیان پاره مکالمات مادر جعفر بن یحیی حاضنه ی هارون الرشید با رشید
ازین پیش در ذیل گرفتاری و حبس برمكیان مسطور شد كه زبیده دختر ملز مادر فضل و سایر جواری یحیی و اولادش را با ایشان به محبس بفرستاد تا برایشان سخت نگذرد و ابن خلكان نیز می گوید زبیده از مولدات مدینه مادر فضل بن یحیی هارون را نیز شیر بداد و خیزران مادر رشید فضل را هم شیر بداد لاجرم هارون الرشید و فضل بن یحیی برادر رضاعی بودند و ازین جهت هارون الرشید فضل را برادر خطاب كرد .

در عقد الفرید مسطور است كه مادر جعفر بن یحیی فاطمه دختر محمد بن حسین بن قحطبه رشید را با جعفر شیر بداد [1] زیرا كه رشید در حجر تربیت فاطمه ببالید و از شیر او بنوشید چه مادر رشید گاهی كه رشید در گاهواره بود بمرد ازین روی هارون الرشید برای پاس عظمت و اكرام آن زن و تبرك به رأی و رویت او با وی مشاورت می كرد و در آن هنگام كه در عرصه كفایت وی می گذارنید سوگند خورده بود كه هرگز فاطمه را از خود دور و محجوب ندارد و در حق هر كسی شفاعت نماید پذیرفتار شود و هم فاطمه با او سوگند خورده بود كه جز به اذن و اجازت هارون به حضورش نرود و برای غرض دنیائی درباره ی كسی شفاعت نكند .



[ صفحه 3]



سهل بن هارون راوی این داستان می گوید سوگند با خداوند چه بسیار اسیرها كه به شفاعت ام جعفر از بند بجست و چه كارهای بزرگ و دشوار كه به دستیاری او فیصل پذیر بگشت و چه بسیار مردمان گرفتار و پریشان كه به توجه او آسوده و شادمان گردید و هارون الرشید از آن پس كه به بغداد بازگشت در خلوت بنشست .

فاطمه كه در این وقت در باقونه بود اجازت خواست تا رشید را ملاقات نماید و به دستیاری حضانت و حصانتی كه در كار هارون داشت الحاح نمود ، هارون نه او را اجازت داد و نه در حق او به چیزی امر كرد و چون این امر به طول انجامید و ام جعفر نومید گردید آشفته خاطر شد و با روی گشوده و پای برهنه و بی پرده بیامد تا به در قصر رشید رسید .

عبدالملك بن فضل دربان رشید چون او را به آنجا بدید نزد هارون شد و گفت اینك دایه امیرالمؤمنین است كه بیامده است بر این در به حالتی كه موجب شماتت حاسد و رعایت شفقت ام الواجد [2] است ، رشید در عجب شد گفت ویحك ای عبدالملك آیا دوان و شتابان آمده است گفت آری یا امیرالمؤمنین با پای برهنه است گفت ای عبدالملك او را اندر آور «فرب كبد غذتها و كربة فرجتها و عورة سترتها» كنایت از اینكه مرا شیر بداده و عورت مرا در كودكی بپوشیده و شست شوی داده و اندوه ناله از من دور ساخته و مرا شادمان گردانیده است .

عبدالملك می گوید چون این سخنان بشنیدم یقین كردم كه امروز برمكیان را نجاتی رسد و هر حاجتی او را باشد بجای آورد پس فاطمه بحضور رشید درآمد چون رشید او را از دور بدید كه اندر آید و موزه و نعل بر پای ندارد او نیز بدون نعل و موزه از جای برجست و به استقبال او بشتافت تا مابین ستونهای مجلس او را دریافت و خود را بر روی بیفكند و سر او را و پستانهای او را ببوسید و او را با خود بنشانید فاطمه گفت یا امیرالمؤمنین «ایعدو علینا الزمان و یجفونا خوفا لك الاعوان و یحردك بنا البهتان و قدر بیتك فی حجری و اخذت برضاعك الامان من عدوی و دهروی» آیا ببایست



[ صفحه 4]



اهل روزگار بر ما تاختن برند و اعوان ما از بیم تو بر ما ستم كنند و بر ما بهتان بندند و تو را به خشم آورند ، با اینكه من ترا در دامان خود بپرورانیدم و از بهر اینكه ترا شیر دادم و در میان دل و جان ببالانیدم تحصیل امان و پیمان نمودم كه از دشمن خود و دهر خود آسوده بگذارنم «هارون گفت ما ذالك یا ام الرشید» مقصود ازین سخنان چیست ای ام رشید سهل می گوید از اینكه هارون الرشید او را به ام جعفر خطاب نكرد و ام الرشید گفت از شمول رأفت او مأیوس شدم با اینكه از آن ملاطفاتی كه هارون از نخست با وی مرعی داشت در طمع اصلاح امر او بودم فاطمه در جواب گفت :

«ظئرك یحیی و ابوك بعد ابیك و لا اصفه باكثر مما عرفه به أمیرالمؤمنین من نصیحته و اشفاقه علیه و تعرضه للحتف فی شأن موسی اخیه» ظئر به معنی دایه و هر كس كسی را بپروراند و با او مهربان باشد ، می گوید ظئر تو یحیی كه بعد از پدرت مهدی نسبت به تو مقام پدری دارد و من در توصیف او افزون از آنكه خود أمیرالمؤمنین از نصایح و دولتخواهی او و اشفاق او بر وی و به پهنه مرگ و تباهی تاختن او در كار برادرش موسی عارف است سخن نمی كنم ، و این سخن فاطمه اشارت به حكایت موسی الهادی است كه همی خواست هارون را از ولایت عهد خلع كند و با پسرش گذارد و وقتی می خواست او را بكشد و یحیی مانع بود و موسی یحیی را به آن تفصیل كه مذكور شد به زندان افكند و در اندیشه قتل او برآمد اما خدای نخواست و روزش بسر آمد و هارون چنان از خلیفتی خود مأیوس بود كه همی گفت مرا بگذارند تا با ام جعفر - یعنی زبیده خاتون زوجه اش - بگذرانم دیگر هیچ نخواهم و یحیی او را یكسره تسلی داد و تشجیع نمود تا به مقام خلافت نایل شد .

هارون گفت «یا ام الرشید امر سبق و قضاء حتم و غضب من الله نفذ» كاری است كه پیشی جسته و حكمی است كه مقدر گشته و خشمی است از جانب خدای كه نفوذ گرفته است ، فاطمه گفت ای امیرالمؤمنین «یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب» خدای را بدا جایز است هر چه را خواهخد محو و اثبات می نماید و در حضرت اوست ام الكتاب ، كنایت از این كه نباید حتم شمرد و دگرگون نخواست



[ صفحه 5]



چون هارون این آیه ی شریفه بشنید گفت براستی سخن آراستی اما این از آن جمله است كه خداوندش محو نكرده است .

فاطمه گفت غیب از پیغمبران خدا محجوب است یعنی خدا می فرماید «لایعلم الغیب الا الله» پس چگونه از تو ای امیرالمؤمنین پوشیده نیست ، سهل به هارون می گوید چون هارون این سخن بشنید اندكی سر به زیر افكند آنگاه این شعر بخواند .



و اذا المنیة انشبت اظفارها

الفیت كل تمیمة لا تنفع



چون كركس مرگ چنگ و ناخن در افكند هیچ تعویذی و تمیمه و بازو بندی سود نمی بخشد فاطمه بدون رویه و تأمل گفت یا امیرالمؤمنین من تمیمه یحیی نیستم و شاعری دیگر گفته است .



و اذا افتقرت الی الذخایر لم تجد

ذخرا یكون كصالح الاعمال



چون نیازمند ذخیره شوی هیچ ذخیره را مانند عمل نیكو نیابی و این بعد از قول خدای عزوجل می باشد كه می فرماید «و الكاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» تمجید فروخوردن خشم و گذشت از مردمان و نیكوكاران را می فرماید ، هارون اندكی سر بزیر افكند آنگاه سر برآورد و گفت ای ام الرشید می گویم .



اذا انصرت نفسی عن الشی ء لم تكد

الیه بوجه آخر الدهر تقبل



چون از چیزی خاطرم برنجید و روی از آن برتافتم تا پایان جهان به آن روی نیاورم و بدو رغبت نجویم و فاطمه در جواب گفت یا امیرالمؤمنین من نیز می گویم و این شعر بخواند .



ستقطع فی الدنیا اذا ما قطعتنی

یمینك فانظر ای كف تبدل



كنایت از اینكه چون مرا نومید كنی و رشته آرزویم را قطع نمایی در هر دو جهان پاداش بینی پس بنگر حال تو چگونه خواهد بود گاهی كه دست تو از دنیا كوتاه گردد ، هارون گفت رضا دادم .

گفت ای امیرالمؤمنین پس یحیی را با من ببخش همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله



[ صفحه 6]



می فرماید «من ترك شیئالله لم یوجده الله فقده» هر كس چیزی را برای خدا باز گذارد ، در حضرت خدای از بهرش دخیره ماند و مفقود نشود هارون چندی با حال نژند سر به زیر افكند پس از آن سر برآورد و همی گفت «لله الامر من قبل و من بعد» همه وقت حكم و فرمان با خداوند منان است فاطمه از همان سوره قرائت این آیت را در جواب هارون نمود گفت ای امیرالمؤمنین «و یومئذ یفرح المومنون بنصر الله ینصر من یشاء و هو العزیز الرحیم» .

ای امیرالمؤمنین یاد بیاور كه قسم یاد كردی كه هر چه شفاعت نمایم شفاعت مرا بپذیری هارون گفت ای ام رشید یاد كن كه تو نیز سوگند یاد كردی كه در حق كسی كه در معاصی انهماك و اقتراف جسته باشد شفاعت نكنی ، سهل بن هارون می گوید چون ام جعفر دید كه هارون در منع او تصریح و اصرار دارد و از مطلب او روی برمی تابد و به دلایل و براهین توسل می جوید حقه ای كه از یك دانه زمرد سبز بود بیرون آورد و در حضور هارون بگذاشت خارون گفت این چیست ؟

ام جعفر قفلی كه از طلا بر آن زده بود بر گشود و خفض [3] و گیسوها و دو دندان پیشین هارون را كه در ایام كودكی او با مشگ بیندوده در آن حقه جای داده بود بیرون آورد و گفت ای امیرالمؤمنین این جمله را بسوی تو شفیع می گردانم و به خداوند تعالی بر تو استعانت می جویم و به این پاره جسد كریم و خوازع [4] نیكوی تو كه نزد من جمع شده در حق یحیی بنده ی تو شفاعت می نمایم هارون آن جمله را برگرفت و ببوسید و گریه بر وی چیره شد و هر چه سخت تر بگریست و اهل مجلس نیز بر آن گریستن گرفتند و یكی از حاضران كه بر این حال می دید بجانب یحیی بدوید و او را بشارت داد چه یقین داشت كه اینگونه گریستن رشید دلیل جنبش رحمت اوست و از عقوبت ایشان بازگشت می كند اما چون هارون افاقت یافت آن اشیاء را در حقه بیفكند و با ام جعفر گفت چه نیكو این ودیعه را محفوظ نمودی .



[ صفحه 7]



ام جعفر گفت یا امیرالمؤمنین تو نیز سزاوار هستی كه پاداش این كار را بكنی هارون ساكت شد و آن حقه را قفل بر زد و به ام جعفر بداد و گفت «ان الله یأمر كم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» خداوند فرمان كرده است كه امانتها را به اهلش باز رسانید ام جعفر گفت خداوند تعالی می فرماید «و اذا حكمتم بین الناس ان تحكموا بالعدل» و می فرماید «و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم» چون در میان مردمان حكومت یابید بعدل حكم كنید و چون عهدی بر بستید بعهد خدای وفا نمائید هارون گفت این چیست ای مادر رشید ؟ گفت مگر قسم یاد نكردی كه مرا دور و محجوب نسازی و خوار نگردانی هارون گفت دوست می دارم ای ام الرشید كه این امر را ... [5] گفت به چند گفت به رضای تو از آن كس كه تو را بسخط و خشم نیاورده گفت ای ام الرشید آیا مرا بر تو حقی مانند حقی كه ایشان را بر تو می باشد نیست .

گفت آری ای امیرالمؤمنین تو بر من از همه كس گرامی تر هستی و ایشان محبوب من هستند گفت اگر چنین است پس در تمنای دگیر كه راجع به كار ایشان نباشد بهر چه خواهی بر من حكم بكن ، گفت چنین كنم او را به تو بخشیدم و تو را در كار او بحل ساختم و فورا از حضور رشید برخاست و رشید چنان سرگردان و مبهوت ماند كه نتوانست هیچ سخن كند ، سهل می گوید ام الرشید بیرون شد و دیگر نزد رشید بازنگشت و هر چه رشید با آن جماعت بجای آورد سخن ننمود سوگند با خدای چون از حضور رشید بیرون رفت هیچ اشكی از چشم نبارید و هیچ ناله و انینی از وی نشنیدم .

سهل بن هارون گوید محمد بن زبیده پسر هارون ملقب به امین با یحیی بن جعفر بن یحیی همشیر بود در این وقت یحیی بن خالد در اصلاح كار خود بدو متوسل شد امین نیز وعده نهاد كه خواهش مادر خود را یعنی زبیده را و شفاعت او را در حق ایشان بجای بیاورد از آن پس به واسطه لهو و لعب از انجام امر ایشان مشغول گشت پس یحیی بن خالد این اشعار را به خدمت امین بر نگاشت و بعضی گفته اند این ابیات



[ صفحه 8]



از سلیمان اعمی برادر مسلم بن ولید است كه به جماعت برامكه انقطاع داشت .



یا ملاذی و عصمتی و عمادی

و مجیری من الخطوب الشداد



بك قام الرجاء فی كل قلب

زاد فیه البلاء كل مزاد



انما انت نعمة اعقبتها

نعم نفعها لكل العباد



وعد مولاك اتممنه فابهی

الدر ما زین حسنه بانعقاد



ما اظلت سحایب الیاس الا

كان فی كشفها علیك اعتمادی



ان تراخت یداك عنی فواقا

اكلتنی الایام اكل الجراد



پس این ابیات را كه بجمله از سختی حال و درشتی روزگار او و طلب شفاعت حكایت می كرد برای محمد امین بفرستاد و امین آن مكتوب را نزد مادرش زبیده خاتون فرستاد و زبیده در هنگامی كه هارون در حال لذت و عشرت و اقبال اریحه و بخشایش او بود بداد و آماده شد كه در حق برمكیان شفاعت نماید و نیز كنیزكان خاصه و سرود گران ایشان را آماده نمود و با ایشان امر كرد كه هر وقت وی بپای شود ایشان نیز با او برخیزند چون رشید از قرائت آن مكتوب فراغت یافت از عطا و بخشش و تفضل او از آن برتر نشد مگر اینكه در زیر آن نوشت «عظم ذنبك امات خواطر العفو عنك» بزرگی گناه تو راه گذشت و اغماض را بر تو مسدود و ناپدید ساخت ، و آن نوشته را به زبیده افكند چون زبیده آن توقیع را بدید بدانست كه هارون الرشید را دیگر از آنچه در حق ایشان بیندیشیده بازگشت نیست و نظر عنایت بر آنها نمی گشاید .


[1] اين روايت سخنان مذكور در صفحه 357 ج 3 را تأييد مي كند.

[2] يعني مادر داغديده.

[3] يعني پوست غلاف آلت كه موقع ختنه بريده مي شود.

[4] يعني قطع شده و بريده شده از اجزاء بدن.

[5] در اصل يك سطر بياض بود.